کلبه‌اي کاندرو به روز و به شب

شاعر : انوري

جاي آرام و خورد و خواب منستکلبه‌اي کاندرو به روز و به شب
چرخ در غبن و رشک و تاب منستحالتي دادم اندرو که در آن
ذره‌اي نور آفتاب منستآن سپهرم درو که گوي سپهر
واله‌ي لمعه‌ي سراب منستوان جهانم درو که بحر محيط
همه در کلبه‌ي خراب منستهرچه در مجلس ملوک بود
گرد خوان من و کباب منسترحل اجزا و نان خشک برو
پيش من شيشه‌ي شراب منستشيشه‌ي صبر من که بادا پر
زخمه و نغمه‌ي رباب منستقلم کوته و صرير خوشش
بر هزار اطلس انتخاب منستخرقه‌ي صوفيانه‌ي ارزق
حاش للسامعين عذاب منستهرچه بيرون از اين بود کم و بيش
همتي را که در جناب منستگنده پير جهان جنب نکند
آنکه او مرجع و مب منستزين قدم راه رجعتم بستست
نه به بازوي باد و آب منستخدمت پادشه که باقي باد
چه کنم اين خطا صواب منستاين طريق از نمايشست خطا
همه تسکين اضطراب منستگرچه پيغام روح‌پرور او
جامه و جاي من جواب منستنيست من بنده را زبان جواب